نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

جیگرمادوتا

خدا از ما چه میخواهد!؟

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.   در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند ! استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟ شاگردگف...
31 مرداد 1391

آرزوهای کودکان!

آرزوهای زیر از کتاب سومین جشنواره بین‌المللی "دستهای کوچک دعا" است. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار می‌شود و آرزوهای بچه‌های دنیا را جمع ‌آوری می‌کند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه می‌دهد. آرزوهای زیر از بچه‌های ایران است: آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد! ****************************** خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی/ ۷ ساله) ****************************** خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. می‌تونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری/9...
30 مرداد 1391

چند تا حرف درگوشی با دختر نازم!

سلام دختر ناز مامان! امروز میخوام چند تا نصیحت برات یادگاری بذارم،وقتی بزرگ شدی خانم تر شدی،به یاد مامان بخونی!!! خیلی دوست دارم عزیزم!اینقدر این جمله رو تکرار می کنم تا نکنه یه روز یادت بره مامان وبابا چقدر دوست دارن!وهیچ کس جز خدای مهربون تو رو بیشتر از مامان وبابا دوست نداره ونگران آیندت نیست!!!  تو دوست داشتنی هستی اگر... درد هایت تو را از دیدن درد های دیگران کور نکرده باشد. تو زنده ای اگر... امید های فردا برایت بیشتر از مشکلات دیروز اهمیت داشته باشد. تو با شرافتی اگر... آبروی دیگران را مانند آبروی خودت محترم بشماری... تو آزادی اگر... خودت را کنترل کنی،نه دیگران را. تو بخشنده ای اگر......
30 مرداد 1391

خاطرات یک جنین!

شروع : تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه!! اظهار وجود : هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد .   زندان : گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟ !!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا : داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جا...
21 مرداد 1391

دیروز دوباره دیدمت مامانی!

سلام عشق مامان! الهی دورت بگردم قلمبه مامان!دیروز رفتم پیش خانم دکتر دوباره برام سونو انجام داد!دورت بگردم مامانی دستاتو مشت کرده بودی روی پیشونیت گذاشته بودی!لباتم غنچه کرده بودی!مامانی کجا بوتاکس کرده بودی!!؟؟ قربونت بشم ایشا.. هفته دیگه میای پیشمون!مواظب خودت باش!آهان راستی وزنتم حدود٣کیلو و٢٠٠،٣٠٠گرم بود!فندق مامان!!! ...
17 مرداد 1391

کمد وتخت جیگرم!

سلام گل ناز مامان! نازنینم کم کم داره همه چی حاضر میشه!واسه اومدن تنها دلیل زندگی من وبابایی!!   اینم کمد شما که به زور تو اتاق جاش دادیم!ایشا.. تو اتاق خودت اسباب بازیهاتو توش بذاری مامانی!!! ...
14 مرداد 1391

مامانی!

سلام عشق مامان! دختر نازم این روزا یه کوچولو داره دیر میگذره!انتظار دیدن عشق اوچولوی مامان یه کم داره سخت میشه! مامان قشنگم خیلی دوست دارم!کم کم تموم وسایلات داره آماده میشه!کیف شما وخودمو هم حاضر کردم که هر وقت هوس کردی یه هویی بیای آماده باشیم! ...
9 مرداد 1391

سلام مامانی

سلام عسلکم! مامانی امروز نمیدونم چی شد تموم مطالبی که برات گذاشته بودم یه هویی پاک شد!مامانی خیلی ناراحت شدم! ولی خوب ایرادی نداره بازم دوباره برات می نویسم!ازاینکه دفعه آخر رفتم سونو ٢٤امه تیر!اندازه وقد شما برابر با ٣٣ هفته و٥روز بود!١٩٠٠گرم بودی!فینگیلی مامان! خبر بعدی هم این بود که مامانی به مامان بزرگ مهربون داشت که تقریبا ٢٠ روز پیش رفت پیش خدا!خیلی مهربون بود!خیییلللییی!وقتی فهمید شما دختری خیلی خوشحال شد! مامانی مواظب خودت باش! این روزا بزنم به تخته تکونات خیلی بزرگ تر شده!ماشا.. داری خانم میشی!مامانی زودی بزرگ شوبیا! بابایی هم خیلی دوست داره!راستی چند وقته که دارم خوابتو میبینم !موهات مثه بابایی بود!با صورت نازت نگام میک...
2 مرداد 1391

دخمل نازم سسسسسلللللللااااامممممم!!!!

سلام دخمل خوشگلم!!! عسل مامان بالاخره خودتو نشون دادی!!!! دیروز با بابایی رفتیم سونوگرافی!!وقتی صدای قلب مهربونتو شنیدیم بال درآوردیم،هم من هم بابایی!! بابایی به اندازه کل صورتش خندید!!!اینجورییی!!! اما خبر دومم اینه که: جیگر مامان دخمله!!! دوست دارم دخمل نازم!!! نازنین زهرا!!!عشق مامان وبابایی!!!   ...
2 مرداد 1391
1